دست تو دست هم تا ته کوچه رفتیم و صحبت کردیم
حالا می فهمم چرا می گن "دیوانه باران زده " ؟
تو چشماش عشق شعله ور بود.تا حالا کسی رو اینجوری ندیده بودم.
حتـــی ...
زمان رفتن به خونه یه جدایی چند ساعته خیلی واسمون سخت بود .
بالاخره رفت تو خونه ولی من طبق معمول ته کوچه ایستادم
همون جا که یاد آور خاطرات تلخ وشیرین زیادی برام بود
یه نگاه به دیوار انداختم با خودم تصمیم گرفتم
من هم یه یادگاری روی دیوار بنویسم
روی زمین یه تیکه گچ افتاده بود
اونو برداشتم و روی دیوار نوشتم:
موضوعات مرتبط: دلنوشته های دلنشین ، ،
برچسبها: ته کوچه , متن عاشقانه , زیبای عاشقانه , باران پاییزی , ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد